top of page

من منیر توفیق متولد سال ۱۳۲۶ شمسی ، از اوین بزرگ من فقط سلولش را می شناختم. تابستان۱۳۵۴ در شرکت ساختمانی آرمیتی وابسته به پسر و داماد سرلشکر فردوست که پرو‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژه های بنادر و جزایر  جنوب را به عهده داشت استخدام شدم. من تازه ازآلمان غربی فارغ التحصل رشته  معماری شده و به کشورم باز گشته بودم، از شغلم در آن شرکت بزرگ خیلی راضی بودم، هم در آمد خوبی داشتم و هم  کلی کار یاد میگرفتم. من این موقعیت را مدیون راهنمایی و کمک دوست عزیزی بودم که بعدها در سال  ۱۳۶۶ خبر اعدامش را شنیدم ، محمود زکی پور، که یادش گرامی باد. 

 شش ماه بعد از آمدن من به ایران شوهر سابقم به ایران برگشت اما او در زمان ورودش به ایران در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد، دلیل دستگیری اوعضویت در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از ایران بود. فردای روز دستگیری وی، ساواک به خانه ما آمد و نامه ای  به دست خواهرم داد که  طبق آن باید برای گرفتن وسایل همسرم به محلی  واقع در سه راه ضرابخانه مراجعه میکردم. همراه  برادرم به محلی که گویا از اماکن ساواک بود رفتیم، در آنجا بعد از بازجویی کوتاهی از من، مامورین ساواک به من اجازه ندادند که همراه برادرم به خانه برگردم و مرا سوار پیکانی کرده و از برادرم خواستند که او هم با اتومبیل خویش بدنبال ما بیاید، مقصد زندان اوین بود. در آنجا وسایل همسرم را به برادرم دادند و دستور دادند که او برگردد ولی مرا به داخل  زندان بردند؛ در کمال ناباوری فهمیدم که دستگیر شده ام، به همین سادگی. بعدها شنیدم که برادرم که احساس میکرد که با دست خودش خواهرش را به زندان برده شدیدا احساس ناراحتی میکرده است تا جایی که در راه برگشت به خانه  تصادف رانندگی هم داشته که خوشبختانه به خیر گذشته بود. ما معمولا سختی هایی را که خانواده های مان در طی سالها  پشت در زندان ها کشیده و میکشند کمتر بازگو میکنیم.

               محوطه سر سبزو بازاوین با تصورم ازاوین مخوف زیاد هم خوانی نداشت، ولی در نظرم این درخت ها وسر سبزی ها  از نشاط خالی بودند. مامورساواک (خانم حسینی) به من لباس زندان داد و لباسهای خودم را گرفت و بعد از بازرسی بدنی مرا به سلول انفرادی برد.  سلول انفرادی در بخش قدیمی اوین قرار داشت، دو ماهی آنجا بودم، سکوت سنگین آنجا بیش از هر چیزی برای من آزار دهنده بود،  در وضعیتی که سرنوشت تو نامعلوم است و نمیدانی که  چه از تو میخواهند و چه کار با تو خواهند کرد، این سکوت حزن انگیز و دلهره آور بود. توالت و دستشویی در بیرون از سلول قرار داشت ولی حتی در موقع رفتن به دستشویی هم کسی را نمی دیدم، فقط یک بار در موقع دریافت غذا دختر جوانی را بطور گذرا دیدم که برای من دست تکان میداد و او هم زندانی بود حس اینکه کسی دیگر هم آنجا است  دلپذیر بود.

 

دو ماه اول زندانی من در اوین  صرف چند جلسه باز جویی  که شامل صحبت کردن از شرکت من در اکسیونهای علنی کنفدراسیون  دانشجویان ایرانی در آلمان بود و ساواک از آن اطلاع نسبی داشت و لذا لزوم زیادی نمیدیدند که  با شکنجه اطلاعات  بیشتری تحصیل نمایند. باید اضافه نمایم که سروان روحی، یکی از مسئولان وقت زندان اوین، در چند جلسه از من خواست که چون من یک زن تحصیل کرده هستم و قبل از دستگیری در یک شرکت مهمی کار میکردم و مثمر ثمر هم بودم با نوشتن عفو به کار پیشین خود برگردم و مفید به حال مملکت شوم ، اما من قبول نکردم . بالاخره ساواک مرا به دادسرای ارتش فرستاد،  من و شوهر سابقم به جرم عضویت در سازمان دانشجویان ایرانی در خارج، علی رقم انکار من به این عضویت، و حتی با  داشتن وکیل شخصی به علاوه وکیل تسخیری ارتش هر یک به ۵ سال زندان محکوم شدیم و در دادگاه تجدید نظر این رای تأیید شد.

  در زمان تحصیل در آلمان،  من هم مثل بسیاری از دانشجویان در کنفدراسیون فعال بودم، کنفدراسیون درآن سالها محل تجمع دانشجویان ناراضی ایرانی ساکن کشورهای اروپایی و امریکا بود، کنفدراسیون بلند گویی بود پرسرو صدا در افشا نظام استبدادی شاه از طریق تظاهرات گسترده  واعتصاب غذا، اشغال سفارتخانه ها وغیره که به صورت هم اهنگ و سازمان یافته انجام میگرفت.

   خود من در تظاهرات بزرگ تابستان ۱۳۴۹ (ماه اوت ۱۹۷۰) در فرانکفورت شرکت داشتم که خواهان بازدید ناظران بین المللی از زندان های ایران بودیم، برای تحقیق در باره کشته شدن  آقایان  سعیدی  ونیک داودی در زندان ساواک.  بعد از این تظاهرات، ما دانشجویان عازم مونیخ شدیم وکنسولگری ایران در مونیخ را اشغال نمودیم. اما بعد از مداخلات پلیس آلمان از کنسولگری خارج شده و به مرکز دانشجویان دانشگاه مونیخ رفته و دست به اعتصاب غذا چند روزه زدیم و تعدادی از دانشجویان آلمانی، افریقایی و عرب تبار هم به ما پیوسته بودند. از اکسیون دانشجویی دیگری که من در آن شرکت داشتم  اعتصاب غذای ده روزه سال ۱۳۵۰ (۱۹۷۱) در شهرماینز آلمان بود و به نظر من این اکسیون را میتوان نقطه اوج فعالیت های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا دانست. در این اعتصاب شمارزیادی ازشخصیت های بین المللی، رهبران سندیکا ها، نمایندگان پارلمانها و احزاب سیاسی اروپا و خبرنگاران جراید اروپا و حتی  صدر اعظم وقت اطریش برونو کرایسکی با ارسال تلگرافهای متعدد به دولت ایران پشتیبانی  خود را از خواستهای  کنفدراسیون اعلام کرده بودند. سرانجام شاه درخواست کنفدراسیون مبنی بر اعزام ناظران بین المللی از جمله وکیل فرانسوی تیری مینون ((Thierry Mignonوروزنامه نگار سویسی دتر اینایچن  (Dieter Ineichen ) برای حضور در دادگاه «گروه فلسطین»  را قبول نمود و گزارشات این افراد در رابطه با شکنجه های شکراله پاکنژاد و وضعیت زندان های ایران در مطبوعات آلمان و جهان بازتاب  وسیعی یافت و حکم اعدام این گروه تبدیل به حبس ابد شد. حکومت شاه هم در عوض درسال۱۳۵۰ (۱۹۷۱) کنفدراسیون  جهانی دانشجویان ایرانی را غیر قانونی اعلام نمود وجرم داشتن عضویت درکنفدراسیون را ۳-۱۰ سال  محکومیت زندان اعلان  کرد. در سال ۱۳۵۱ (۱۹۷۲) هم حسین رضایی را  که به عنوان مترجم همراه  وکیل آلمانی آقای هلدمان به وکالت ازجانب کنفدراسیون برای دیدار از زندانهای سیاسی به ایران سفر کرده بود دستگیر و به ده سال زندان محکوم کردند و خود هلدمان را هم با دست خالی به آلمان بازگرداندند. 

   در خارج از کشوربا اینکه زمینه  مطالعه وفرصت بالا بردن دانش سیاسی برای همه ما فراهم بود اما ما بر این امر بهای چندانی نمیدادیم و عمل گرا بودیم ، فکر میکردیم با الکو برداری از کشورهای سوسیالیستی میشود مبارزه عملی برعلیه رژیم را به پیش برد. من  با گروه معروف به «کادرها» که انشعابی بود از سازمان انقلابی حزب توده همکاری میکردم هر دو گروه پیرو اندیشه های  مائو تسه تونگ بودند و جامعه ایران را همچنان جامعه چین نیمه فئودال و نیمه مستعمره میدانستند و قصد  داشتند که انقلاب ایران رامطابق الگوی چین با محاصره شهر ها ازطریق دهات  به سرانجام برسانند.    در طول باز جویی، بازجویم اسمم را گذاشته بود «خانم  محاصره شهرها ازطریق دهات» و از من می خواست که سازمان دهی این شیوه از مبارزه را برایش تشریح کنم. اما من وانمود میکردم چیزی از این بابت ها نمیدانم. در واقع من هم مثل بسیاری از هم مسلکانم از تزهای مائو بصورتی انتزاعی وشعار گونه  و بیشتر برای مقابله نظری  بر علیه  مخالفان استفاده میکردم.

 

    پاییز ۱۳۵۴ وارد بند زنان درزندان قصر شدم، با اینکه در خارج راجع به شرایط زندانهای ایران شنیده و خوانده بودم و با اینکه حدود دو ماه در بازداشتگاه اوین بسر برده واز نزدیک با ساواک اشنا شده بودم ، بازهم دیدن زنان زندانی قصر برای من شگفت آور بود، دیدن دانشجویان و محصلین جوانی که به خاطر خواندن یک جزوه یا کتاب شکنجه شده بودند و زنان ساده خانه داری که به جرم کمک کردن یا پناه دادن، حتی برای یک شب، به یکی از خویشاوندان چریک شان دچار شکنجه و محکوم به زندان شده بودند. زنان زندانی سیاسی که به زندان های طولانی  محکوم شده بودند در کنار هم با روحیه ای قوی دوران محکومیت خود را می گذراندند. اما از همان روزهای اول  به رغم ان همه مقاومت و روحیه  قوی، سنگینی جو بند برای من چشم گیر بود. البته این فرم فضاهای سنگین وغیر دوستانه  ناشی ازعدم انعطاف در برابر مخالفان نظری را پیش از آن در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج دیده و تجربه کرده بودم. تازه بعد از انقلاب بود که فهمیدم که آن عدم انعطاف ها و ناسازگاری ها  در مقابل نظرات مغایر تاچقدر ریشه در فرهنگ سیاسی و سنتی جامعه ما دارد  که ما در آن زیسته و از آن تغذیه کرده ایم. از این جنبه فضای قصر برای من  تجربه بزرگی بود تا اینکه در اوایل ۱۳۵۶ مرا دو باره به زندان اوین منتقل کردند. بعد از چند هفته با ویدا حاجبی هم سلول شدم که اورا هم به تازگی به اوین منتقل کرده بودند . چند روزی بود که خبر مرگ مادرش را از طریق پسرش،رامین، در ملاقات شنیده بود و خیلی  پریشان وکلافه بود گر چه برروی خود نمی آورد، او یک بند در آن سلول تنگ راه میرفت .

 در این زمان فضای خشونت شکاف برداشته بود، اما ما هنوز ان را نمیدیدیم . سکوت سنگین اوین که حتی در حیاط کوچک هوا خوری هم موجب افسردگی میشد بفهمی نفهمی شکسته  بود. برخلاف معمول، چند بار ما را به هوا خوری بردند، آن هم در فضای باز حیاط پردرخت اوین که آب و جاروکرده بودند. حتی یک بار چند زن زندانی دیگر را همزمان باما از آنطرف حیاط  برای هوا خوری آورده بودند همراه دو بازجو. ما آن زندانی ها را از زندان قصر میشناختیم، اما عجیب این بود که بازجوها  شروع کردند به احوالپرسی از ما ، این صحنه برای ما حیرت آور بود ودر فضای سخت و خشن اوین بی سابقه. بعدها فهمیدیم که این هوا خوری ها و صحنه های ساختگی که چند خبر نگار خارجی هم بدور از چشم ما  از پشت بام و  پشت درختها یواشکی فیلم برداری میکردند و قصد نشان دادن چهره ملایم تری از زندانها و درعین حال  زمینه سازی برای دیدار صلیب سرخ جهانی بود .

   در چهار ابان ۵۷، شروع آزادی زندانیان سیاسی بود. من هم جز اولین دسته آزادیها بودم. باور نمیکردیم و فکر میکردیم که حیله ای در کار باشد. چون نام همه در لیست آزادی نبود، ما از رفتن به بیرون خود داری کردیم تا همگی آزاد شویم و آن شب را در زندان ماندیم گر چه آزاد شده بودیم . فردای آنروز شنیدیم  که بقیه زندانی ها از بند ها و زندانهای دیگر از آزادی استقبال کرده و بیرون رفته اند ما هم تصمیم گرفتیم که بیرون برویم . در جلوی دروازه قصر مردم و خانواده ها  با دسته گل در انتظار ما بودند.

   زنده یاد محمود زکی پورهم  جلوی زندان قصرهمراه دیگردوستان و خویشاوندان به استقبال ما آمده بود. 

HKey words: Torture, SAVAK, Mohammad Reza Pahlavi, Political Prisoner, Moneer Tofigh

bottom of page